۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

حکایت افرادی که یک شبه از ه ا ش م ی پینوشه، النده ساختن و باز به دنبال منجی ای به جز خود برای رسیدن به ازادی شدن(از زبان شاملو!)

انقلاب سفيد!
با چشم ها
با چشم ها
ز حيرت اين صبح نا به جای
خشکيده بر دريچه ی خورشيد چارطاق
بر تارک سپيده ی اين روز پا به زای،
دستان بسته ام را
آزاد کردم از
زنجيره های خواب.
فرياد برکشيدم:
اينک -»
چراغ معجزه
مردم!
تشخيص نيم شب را از فچر
در چشم های کوردلی تان
سوئی به جای اگر
مانده ست آنقدر،
تا
از
کيسه تان نرفته، تماشا کنيد خوب
در آسمان شب
پرواز آفتاب را!
با گوش های ناشنوائی تان
اين طرفه بشنويد:
در نيم پرده ی شب
« ! آواز آفتاب را
ديديم! »
(گفتند خلق نيمی)
«! پرواز روشنش را. آری
نيمی به شادی از دل
فرياد بر کشيدند:
با گوش جان شنيديم »
«! آواز روشنش را
باری
من با دهان حيرت گفتم:
ای ياوه »
ياوه
ياوه،
خلائق!
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر
تزوير می کنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگی
ور تائبيد و پاک و مسلمان،
نماز را
«! از چاوشان نيامده بانگی

هر گاو گند چاله دهانی
آتشفشان روشن خشمی شد:
اين گول بين، که روشنی آفتاب را »
« از ما دليل می طلبد
توفان خنده ها...
خورشيد را گذاشته، -»
می خواهد
با اتکا به ساعت شماطه دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد کند
که شب
«. از نيمه نيز بر نگذشته ست
توفان خنده ها...

من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چيزی نظير آتش در جانم
پيچيد.
سرتاسر وجود مرا
گوئی
چيزی به هم فشرد
تا قطره ئی به تفتگی خورشيد
جوشيد از دو چشمم.
از تلخی تمامی درياها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شيفته بودند
زيرا که آفتاب
تنهاترين حقيقت شان بود،
احساس واقعيت شان بود.
با نور و گرميش
مفهوم بی ريای رفاقت بود
با تابناکش
مفهوم بی فريب صداقت بود.
( ای کاش می توانستند
از آفتاب ياد بگيرند
که بی دريغ باشند
در دردها و شادی هاشان
حتی
با نان خشکشان. –
و کاردهای شان را
جز از برای قسمت کردن
بيرون نياورند.)

افسوس!
آفتاب
مفهوم بی دريغ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اکنون
با آفتابگونه ئی
آنان را
اين گونه
دل
فريفته بودند!

ای کاش می توانستم
خون رگان خود را
من
قطره
قطره
بگريم
تا باورم کنند.
ای کاش می توانستم
- يک لحظه می توانستم ای کاش –
بر شانه های خود بنشانم
اين خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
می توانستم!

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

رفتن به ورزشگاه برای اعتراض=سرکوب و دستگیری افراد فعال جنبش(چرا تمام بازی های فصل رو تحریم نکنیم؟!)


با توجه به تدابیر امنیتی شدیدتر در ورزشگاها از جمله:افزایش نیروی چلیس و لباس شخصی بین تماشاگران و تغیر لیدرهای قدیمی باشگاها(برای خط تشویق تیمها) و جایگزینی افراد چماق دار به این سمت ها،ایا رفتن به ورزشگاها بجز سرکوب و دستگیری افراد فعال جنبش،سود رسانی و تقویت مالی به فداراسیون دولت کودتا و سوء استفادهء رسانه ها و شبکه های ضد مردمی تحت عنوان های بازگشت شادابی در بین جوانان جامعه و اینگونه جلوه دادن بازگشت و مشارکت اکثریت افراد جامعه به جریانها و شریانهای طبیعی اجتماعی (مثلا قبل از انتصابات) ایا دست اورد های دیگری دارد؟! و اگر دست اورد + داره ایا بیشتر از هزینه های ذکر شده دارای اهمیت و ارجعیت بهتره؟همه خوب میدونیم که اینجا هیچ وقت مثل ایتالیا و ورزشگاه های سیسیلی با طرفداران تیفوسی نبوده که قبل از شروع و بعد از پایان هربازی به صرف گرفتن نتیجه یا عدم نتیجه تیم ورزشی بتونیم به خیابانها برزیم و به طریق قحر امیز ویا مسالمت امیز در خیابانها اجتماع و اعتراض خود را ابراز کنیم و انتظار داشت که مامرین گشتاپوی اینجا هم به مانند پلیس ایتالیا در چاچوب قانونی و مدنی با معترضین در صورت لزوم برخورد کنه،ما اینجا حتی نمیتونیم مثل طرفداران رئال در برنابئو با در اوردن و تکان دادن پارچه سفید(البته در اینجا سبز) به هر شکل اعتراض خود را به ساده ترین و محترمانه ترین شکل عنوان کنیم! با خالی ماندن صندلی های ورزشگاها و عدم حمایت مردم عملا میشه جلوی این جریان و باعث انعکاس یک اعتراض جمعی در جامعه و حتی در جوامع جهانی به عدم تمایل مردم و مشرکت انها حتی در مهمترین رخداد ورزشی ایران در زمان دولت کودتا باشیم. با سپاس.(قضاوت با شما)